کوچه آشتیکنان قسمت چهارم
در باز میشود. مهتاب با عصبانیت کفشهایش را در میآورد و قهرانه کیفش را گوشهای رها میکند. به جواب سلام مادرش زیر لب پاسخ میگوید و به سمت اتاق میرود. نرگس خانم از روی کاناپه بلند میشود و به فارسی از رومن که کنار در ایستاده میپرسد “چه شده ؟”
مهتاب با صدای بلند و به زبان فرانسه میگوید : “کسی وارد اتاق نشود.” و در اتاق را میبندد.
رومن کفشهایش را در میآورد. درمانده است که چه بگوید. کمامبر را از درون کیسهای که در دستش است بیرون میکشد و با لبخند به نرگس خانم میگوید “همان پنیری که دوست داشتید”. نرگس خانم یک لبخند سرسری میزند و چشمانش را به در اتاق مهتاب میدوزد.
رومن کیسههای بزرگ خرید را روی بار آشپزخانه میگذارد. معذب است. به فرانسه میپرسد : “حوصلهتون سر نرفت؟ جایی نرفتید؟”
نرگس خانم در یخچال را باز میکند و با لبخند میگوید : “نمی فهمم چه می گویی پسرم. مهتاب چهش است؟” از توی جا میوهای سه سیب و سه گلابی گلچین میکند. شیر آب را باز میکند و انگار که راه حل بهتری به نظرش رسیده باشد تکرار میکند : “داکتر. داکتر چی گفت؟ ” چهره رومن جدی میشود. تخم مرغها را در یخچال میچیند و به فرانسه میگوید : “مشکل از داکتر نیست.” یکی از کیسههای خرید را خالی میکند روی بار. شیشههای خیارشور و زیتون را در کابینتهای آشپزخانه مرتب میکند. رویش را به سمت نرگس خانم برمیگرداند و ادامه میدهد : “مهتاب این روزها زیادی حساس شده است. دلیلش هم این است که بیکار است. بارها گفتهام برود یک جا کار کند. هر کاری. گوش نمیکند که.”
نرگس چشمهایش را تنگ میکند و سعی میکند از کلمات رومن چیزی دستگیرش بشود. در کیسه های خرید دنبال زیره میگردد. در لیست خرید با الفبای انگلیسی کلمه زیره را اضافه کرده بود تا اگر مهتاب یادش رفت رومن بتواند به او یادآوری کند.
رومن رو میکند به نرگس خانم و شمرده و آهسته میگوید : ” با مهتاب حرف بزنید.” گویی اگر آهسته بگوید مادر مهتاب میتواند حرفش را بفهمد.
– فکر میکند برای پول است که میخواهم کار کند. من به ایران کاری ندارم. اینجا اکثر خانمها کار میکنند تا حس بهتری داشته باشند. خودش میداند. ذهنش منفی شده است. میگوید اینجا کاری که او میخواهد نیست. فکر می کند به او کار نمیدهند چون خارجی است. هر وقت هم که عصبانی میشود تمام مشکلاتش را میاندازد به گردن فرانسه. برای من بچهدار نشدن آنقدر مهم نیست که کار نکردنش مهم است.
نرگس خانم احساس میکند کر شده است و لال. خدا خدا میکند که مهتاب زودتر از اتاق بیرون بیاید. کیسههای پلاستیکی را در سطل زباله میاندازد و به ساعت بزرگی که روی دیوار سالن نصب شده است نگاه میکند و به سمت پلوپز میرود. درش را بر میدارد و به فارسی میگوید : خدا خیری بدهد به الهه که این چند وقت پلوپزش را به ما قرض داد وگرنه من که با گازهای اینجا نمیتوانم آشپزی کنم.
در اتاق باز میشود. مهتاب در درگاه اتاق میایستد و رو به رومن میگوید : بسیار خب. از این پس هیچ کس حق ندارد در این خانه حرف از بچه بزند.
رومن متعجب میشود ولی با لبخندی به مهتاب می فهماند که از تصمیمش ناراضی نیست. نرگس خانم بُراق میشود. پلوپز را خاموش میکند و با لحن عصبی میگوید :” یکی به من بگوید این جا چه خبر است؟”
رومن خودش را روی کاناپه میاندازد. کنترل تلویزیون را برمیدارد و به فرانسه میگوید ” به به. امشب غذای ایرانی میخوریم. ”
چهیم