“کوچه آشتی‌کنان” قسمت اول

هنوز چمدانش را زمین نگذاشته چشم می‌دواند تا ببیند دستشویی کجاست. مهتاب نگاه مادرش را می‌خواند.

– مستقیم سمت راست.
همانطور که جلو می‌رود نگاهی هم به در و دیوار می‌اندازد.
– فقط همین؟
-چه فقط همین؟
-تمام خانه‌تان همین است؟
-بله
مهتاب چمدان مادر را عمودی می‌گذارد کنار دیوار، پشت درب ورودی. آخرین بار که نرگس خانم آمده بود مون‌پلیه سه سال پیش بود. نیامده بود فرانسه را ببیند. می‌خواست بداند دخترش این سر دنیا چه می‌خورد. چه می‌پوشد. کجا می‌رود. با کی می‌خندد.
مهتاب هنوز دانشجو بود. در یک اتاق نه متری توی خوابگاه زندگی می‌کرد. آمده بود که بماند. همین هم شد. رومن را در یکی ازز بارهای مرکز شهر دیده بود. یکی از همان شنبه شب‌ها رومن به یک کوکتل دعوتش کرده بود. مهتاب هم نه نگقته بود. با فرانسوی دست و پا شکسته‌اش دل داده بود و قلوه گرفته بود. رومن هم عاشق همان فرانسوی دست و پا شکسته‌اش شده بود. دو سال و نیم بعد با هم ازدواج کردند.
نرگس خانم سرش را از داخل دستشویی بیرون می‌آورد.
-پس شیر آب کو؟
-مامان، باراولت نیست که می‌آیی فرانسه. آب نیست. دستمال همان جاست.
ابروهای نرگس خانم گره می‌خورند. زیر لب غرلند می‌کند و بار دیگر در دستشویی را می‌بندد.
تلفن همراه مهتاب روی بار آشپزخانه می لرزد. رومن است. می‌خواهد بداند قطار نرگس خانم تاخیر داشته یا نه.
-سعی کن امشب زودتر بیایی.
-سعی می‌کنم ولی قول نمی‌دهم.
مهتاب خداحافظی می‌کند، گوشی تلفن را روی بار آشپزخانه می‌سراند و کتری برقی را روشن می‌کند.
-مامان! چای بذارم؟
نرگس خانم از توی دستشویی جواب می‌دهد:
-توی چمدان چایِ احمد دارم.
سیفون دستشویی را می‌کشد. در را باز می‌کند. دستهایش را به جلو نگه می‌دارد و می‌گوید :
-کجا بشورم؟
-حمام آنجاست.
-من نمی‌فهمم. چرا شما توی دستشویی‌هایتان روشویی نمی‌گذارید؟
مهتاب توی کابینت دنبال ظرفی می‌گردد که به جای قوری از آن استفاده کند. خودش چای نمی‌خورد. خیلی وقت است که به قهوه عادت کرده است. اوایل هر صبح برای رومن قهوه درست می‌کرد وبرای خودش هم چای کیسه‌ای. به مرور زمان صبح‌ها را با قهوه شروع کرد. زحمتش هم کمتر شد.
نرگس خانم تابلوهای روی دیوار را نگاه می‌کند و می‌رسد به در اتاق خواب.
-نمی خوای جاهای دیگر این سوراخ موشت را نشانم بدهی؟
برای نرگس خانم تمام خانه‌های فرانسه سوراخ موش هستند. مهتاب توی کابینت دنبال بسته چای کیسه‌ای می‌گردد که روزز قبل خریده است. با طعم میوه‌های جنگلی.
-بگذار برسی، نفس تازه کنی چشم.
-دستشویی و حمامتان را که دیدم. این هم لابد اتاق خواب است.
مهتاب با سر تایید می‌کند.
-باز جای شکرش باقی است که این بالکن را دارید وگرنه آدم دق می‌کند در این جاهای تنگ.
مهتاب جواب نمی‌دهد. با خودش عهد کرده است که این 2 هفته از هیچ چیز نرنجد. نرگس خانم سر چمدان را می‌گیرد . کشان کشان می‌آورد وسط سالن. می‌نشیند روی زمین.
-بالاخره این شوهرت فارسی یاد گرفت یا نه؟
-یاد می‌گیرد یک روز.
-ای بابا. دیگر کِی؟
در چمدان را باز می‌کند و لباس‌ها را جابه‌جا می‌کند.
مهتاب استکان‌های چای را می‌گذارد روی میز.
-این را برای خواهر رومن آورده‌ام. فکر می‌کنی خوشش بیاید؟
نگاه مهتاب می رود روی پیراهن. با سلیقه ماری جور نیست.
-دستت درد نکند.
-این دو تا پیرهن هم برای رومن. یک کمربند چرم مشهد هم برایش خریده‌ام.
-زیاد است. گفته بودم چیزی نخر.
-این جاخودکاری خاتم کاری شده هم برای پدرش.
-پدرش که اینجا نیست.
-بالاخره که یک روز می روید دیدنش.
مهتاب یکی از استکان‌های چای را می‌گذارد جلوی مادرش.

نرگس خانم سعی می‌کند که جلوی خنده‌اش را بگیرد.
-این چه جور چایی ست که به همین زودی دم کشیده است؟

و ناگهان انگار حرف مهم‌تری یادش آمده باشد می‌گوید : تعریف کن ببینم. آخرین بار دکتر چه گفت؟ بالاخره امیدی به بچه‌دار شدنتان هست یا نه؟
مهتاب نگاهش را می‌اندازد روی ابروهای تمیز و قیچی خورده مادرش.
-کمی خستگی در کن تا رومن هم برسد. برای شام لازانیا گذاشته‌‌ام.

………………………………………………………………………………………………………………………………………………..

“چهیم”