کوچه آشتی‌کنان قسمت نهم

مهتاب به رومن اشاره می کند که بنشیند. سپس رو به محسن می‌گوید : ” کاش الهه هم می‌آمد.”
-خودت که می‌شناسیش. مخالف این برنامه‌هاست.
پونه یک کاغذ بزرگ که روی آن حروف الفبا به فارسی نوشته شده را روی میز می‌گذارد. رومن سعی می‌کند جلوی خنده‌اش را بگیرد.
-آخه فارسی؟
پونه بدون آن که جوابی بدهد استکان کوچکی را وسط برگه بزرگ کاغذ می‌گذارد. مهتاب آرنجش را از روی میز بر می‌دارد و به رومن می‌گوید : “تو می‌مونی یا می‌ری؟”
-کجا برم؟ خونمه.
مهتاب چشم غره می‌رود. رومن انگار که بخواهد جواب سوالش را واضح‌تر بدهد ادامه می‌دهد: “می‌مونم. روحم احتیاج به خنده داره.”
چهره جدی به خود می‌گیرد و به محسن چشمک می‌زند.
پونه اشاره می‌کند که انگشتانشان را روی لیوان بگذارند. سالن را کم نور می‌کند. بعد از چند ثانیه سکوت فقط پونه است که صحبت می‌کند. با صدایی بلند ولی شمرده و آرام از روح مرده‌ای که در نزدیکی مرداب پیدا شده می‌خواهد که حاضر شود. مهتاب مضطرب به نظر می‌آید. مرتب پای چپش را تکان می‌دهد. رومن به زور خنده‌اش را در دهانش نگه می‌دارد. محسن خونسرد به نظر می‌رسد. انگار که منتظر چیزی نباشد.
پونه برای بار دوم جملاتش را با حوصله تکرار می‌کند. از روح مرده‌ای که در نزدیکی مرداب پیدا شده می‌خواهد که حاضر شود. لحظه‌ای بعد استکان تکان می‌خورد. مهتاب جیغ کوتاهی می‌کشد و از روی صندلی بلند می‌شود. محسن خشکش زده است. لحظه‌ای بعد خنده رومن در هوای سالن شلیک می‌شود.
محسن با عصبانیت می‌گوید : “خیلی بی‌مزه‌ای.”
مهتاب مشتی به بازوی رومن می‌کوبد. دستش را روی قلبش می‌گذارد. نفس راحتی می‌کشد و دوباره سر جایش می‌نشیند.
اخم‌های پونه در هم می‌رود. از همه می‌خواهد که آرام باشند. بار دیگر سکوت حکمفرما می‌شود پونه برای بار سوم روح مرده نزدیک مرداب را صدا می‌کند و از او می‌خواهد که جواب دهد. لیوان تکان نمی‌خورد. رومن به محسن نگاه می‌کند و نیشخند می‌زند. مهتاب دهانش را باز می‌کند تا چیزی بگوید ولی پونه انگشتش را روی بینی‌اش می‌گذارد و به لیوان اشاره می‌کند. لیوان حرکت می‌کند و بر روی کلمه سلام که در گوشه چپ کاغذ نوشته شده است می‌رود. مهتاب و محسن هر دو همزمان به رومن نگاه می‌کنند. رومن شانه‌هایش را بالا می‌اندازد که ” کار من نیست”. پونه با صدای بلند سوال بعدی‌اش را می‌پرسد. لیوان بار دیگر روی کاغذ می‌لغزد و بر روی حروف د- خ- ت- ر سر می‌خورد. هیچ صدایی غیر از صدای پونه و سایش لیوان بر روی کاغذ نمی‌آید. سوال سوم. سوال چهارم. مهتاب عرق می‌کند. سوال پنجم. رومن کلافه است. سوال ششم. محسن نگاهش را از روی لیوان برنمی‌دارد. سوال هفتم. مهتاب دستش چپش را محکم روی دهانش می‌گیرد. هنوز سوال هشتم پونه را تا آخر نشنیده است که به سرعت از روی صندلی بلند می‌شود و به سمت دستشویی می‌دود. رومن هم به دنبالش. محسن انگشتش را از روی لیوان بر می‌دارد و نفس عمیق می‌کشد.
پونه صدای استفراغ مهتاب را که می شنود خونسرد رو به محسن می‌پرسد : ” راسته که شما زن سفید پوش رو دیدید؟”
محسن به موهایش دست می‌کشد. چشمهایش را می‌مالد و می‌گوید : “با همین چشم‌های خودم.”
………………………………………………………………….
چهیم