کوچه آشتیکنان، قسمت دوم
مهتاب پالتویش را به جالباسی کنار در آویزان میکند. روی زمین خم میشود تا بند کفشهایش را باز کند. الهه سبد میوه به دست میگوید : در نیاور. مهمانهای دیشب همه با کفش آمدند روی فرش. تو هم بیا. مهتاب بندهای نیمه باز کفشهایش را دوباره میبندد. -مهمانت که بود؟ -دو تا از همکارهای محسن…