کوچه آشتیکنان قسمت هشتم
طاهره دستش را دور بازوی مهتاب حلقه کرده است. گوشش به مهتاب است که ماجرای آن شب بازگشت از ساحل را برایش تعریف میکند.
-میدونی الهه چی میگه؟ میگه محسن از اون شب تا حالا خوب نخوابیده. تنها توی اتاق نمیمونه و وقتی میره حموم در رو باز میذاره.
طاهره همان طور که از کنار ویترین مغازههای خیابان “فوش” میگذرند نگاهش بر روی قیمت ها لیز میخورد.
-من موندهام کی اینها رو میخره؟
مهتاب سرش را به سمت ویترین مغازه میچرخاند. طاهره ادامه میدهد :
-آخه شورتِ 168 یورویی هم هست مگه؟
بعد چشمانش به نگاه بُراق مهتاب میافتد.
-چی داشتی میگفتی؟
مهتاب بازویش را از حلقه دستان طاهره بیرون میآورد و به حالت قهر ساکت میماند.
-ببخشید گوشم به حرفات بود ولی نمیفهمم چرا این قضیه پیش و پا افتاده آنقدر برات بزرگ شده. ماشینت از روی یه چیزی رد شده. تو هم فکر میکنی که آدم بوده. آخه آدم وسط اون جاده چی کار میکنه. حالا اصلا فرض کنیم که آدم بوده. که چی؟
-که چی؟ اگه شک من تبدیل به یقین بشه که همین الان می رم پیش پلیس.
قهقهه طاهره توی هوا شلیک میشود. سرش را به سمت بالا میگیرد و با صدای بلند میخندد وسط خندههایش میگوید : به خدا شماها دیوونه شدید.
مهتاب با لحن جدی میپرسد : تو تا حالا داستان زن سفیدپوش پَلَوَس را شنیدهای؟
طاهره با ته-خنده اش جواب میدهد : زن سفیدپوش دیگه چه خریه؟
بعد چشمش به قیمت دامن توی ویترین میافتد.
-459 یورو. تا حالا دامن 459 یورویی دیده بودی؟
مهتاب لجبازانه موضوع بحث را به آن شب برمیگرداند.
-محسن زن سفیدپوش پَلَوَس رو دیده. درست چند کیلومتر جلوتر از ماشین ما. با چشمهای خودش.
طاهره قدمهایش را کندتر میکند.
-می دونی مشکل تو چیه؟
منتظر جواب مهتاب نمیماند.
-اگه مثل بقیه مجبور بودی از صبح تا شب برای کرایه خونهات مثل سگ بدوی و آخر ماه هم همه رو بذاری توی کف دست صاحبخونهات الان جلوی من از اون شب و زنیکه سفیدپوش حرف نمیزدی.
نگاه مهتاب روی سنگفرش پیاده رو میماند. با کمی تردید میگوید:
-یک بار توی حرفهات گفتی که همخونه قبلیت احضار روح میکرده. اسمش چی بود؟
طاهره میایستد. متعجبانه به چشمان مهتاب خیره میماند.
-پونه رو می گی؟
– آره. پونه. شمارهاش رو میدی؟
طاهره سری از روی ناباوری تکان میدهد و موبایلش را از توی جیبش بیرون میآورد. آن را به سمت مهتاب میگیرد.
-خودت از توی لیستم پیداش کن.
بعد ساعتش را نگاه میکند. انگار که دیرش شده باشد.
-من از میدون کمدی به بعد با ترام برمیگردم.
مهتاب خیابان دانشگاه را نشان میدهد و میگوید :
-امروز دلم میخواد تا خونه پیاده برم.
موبایل طاهره را بهش برمیگرداند و برای خداحافظی یک بوسه کوتاه و عجولانه روی گونهاش میگذارد. چند قدم که دور میشود شماره همخانه قبلی طاهره را میگیرد. صدای گرفتهای از پشت خط میگوید :
-الو. بفرمایید.
……………………………………………………………..
چهیم