با بال‌های جادویی «روزنامه نگاری» و سفر به پنج قاره‌ی جهان…

اشاره: تارنمای «ایرانیان فرانسه» در راستای انتقال تجربیات ایرانیان خارج از کشور (به ویژه ایرانیان مقیم فرانسه) به یکدیگر، سلسله گفتگوهایی را با ایرانیان موفق ساکن فرانسه ترتیب داده است. در این گفتگوها تلاش می‌کنیم که با افراد موفق هر قشر (از پزشک، مهندس، معلم و وکیل گرفته تا نویسنده، روزنامه‌نگار و حتی مشاغل آزاد) به پای صحبت بنشینیم و از زندگی شخصی و اجتماعی این افراد بپرسیم تا نسل تازه مهاجران از این تجربه‌ها بهره‌مند شوند.

نخستین گفتگو از این مجموعه را با ایرج ادیب زاده، روزنامه‌نگار موفق ساکن فرانسه انجام داده‌ایم. ایرج ادیب‌زاده سال‌هاست که به حرفه‌ خبرنگاری در تمامی رسانه‌های سمعی و بصری (رادیو، تلویزیون، مجله، روزنامه، تارنمای اینترنتی، رادیوی اینترنتی و…) پرداخته و هم‌اینک نیز این حرفه را با شوق و علاقه ادامه می‌دهد.

IRAJ-ADIBZADEH

گفتگو با ایرج ادیب زاده

شما روزنامه‌نگاری را از سن ۱۶ سالگی در مجله ی «صبح امروز» در تهران آغاز کردید. بعد از تحصیلات متوسطه در کنکور مدرسه ی عالی ارتباطات قبول شدید ؛ در پایان سال نخست برای کارآموزی به بلوچستان رفتید در آنجا بود که با قبولی در کنکور رادیو زاهدان به حرفه ی مورد علاقه تان روزنامه نگاری برگشتید خیلی طول نکشید که در سنین جوانی از زاهدان به تهران منتقل شدید و از رادیو به تلویزیون کوچ کردید و بعد هم برنامه موفق «ورزش از نگاه دو» را برای شبکه دوم تلویزیون ملی تولید کردید. تمام این روند پیشرفت شما از قبولی در کنکور رادیو ایران، مشغول شدن در رادیو زاهدان و بعد انتقال به تهران مرحله به مرحله انجام شد و به نظر می‌رسد که پیشرفت‌تان را مدیون ارتباطات و پارتی‌بازی نبودید و با پذیرش کار در دور افتاده ترین نقاط ایران فقط به پیشرفت فکر می‌کردید. ممکن است کمی درباره این روند توضیح بدهید و بفرمایید چگونه شد که به حرفه‌ روزنامه‌نگاری علاقه‌مند شدید و این روند را با تمام فرازو نشیب‌هایش طی کنید؟

– سپاسگزارم از دست اندر کاران سایت ایرانیان فرانسه که در همین مدت کوتاه به مرکزی برای گردآوری و بازتاب خبرهای مربوط به ایرانیان فرانسه مبدل شده است . باز سپاس از شما که مرا جزو آدم های موفق ایرانی پاریس به حساب آوردید در حالیکه خوشبختانه در همین پاریس و فرانسه ایرانیان موفق و تاثیر گذار در جامعه این کشور در زمینه های علمی ؛ فرهنگی ؛ هنری و اقتصادی و … فراوانند . به عنوان یک روزنامه نگار که بیش از چهل و پنج سال است در جنبه های مختلف رسانه های نوشتاری و صوتی و تصویری کار می کنم به کار خودم افتخار می کنم و سعی کرده و می کنم همیشه استانداردهای حرفه ای و اخلاقی در روزنامه نگاری را حفظ کنم و حوادث و رویدادهای مهم را همان طور که بوده و هستند به اطلاع مخاطبان – مردم – برسانم .

من در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم و اعضای خانواده‌ام اکثرا روزنامه‌نگار و نویسنده بودند. به عنوان نمونه، پدربزرگ من در زمان خودش در روستایی که زندگی می‌کرد به عنوان تنها کسی که سواد داشت و می توانست برای کسانی که نیاز داشتند نامه های آن ها را بنویسد. این مساله «به دنیا آمدن در یک خانواده فرهنگی» باعث شد که من از زمان کودکی به کتاب علاقه‌مند شوم. مرتب کتاب می‌خواندم، شاید به تعبیر دیگر، کتاب را می‌خوردم! در زمانی که هفت هشت سال سن داشتم، یک کتاب‌فروشی نزدیک محله‌مان بود که کتاب‌هایش را – به ازای شبی یک قران- کرایه هم می‌داد. من به طور مرتب از آن‌جا کتاب کرایه می‌کردم. اینطور بگویم که تا زمان ۲۰ سالگی، نه تنها بسیاری از کتاب‌ها که حتی مجموعه‌ها را نیز مطالعه کرده بودم. به طور نمونه در سن ۲۰ سالگی ادبیات کلاسیک فرانسه را به طور کامل مطالعه کرده بودم. به نظرم پیشرفت کارم در روزنامه‌نگاری به دلیل این مطالعات بود که باعث شد در زبان فارسی تسلط پیدا کنم.

بخش دیگری از پیشرفتم را نیز مدیون پدرم هستم. او همیشه به ما سفارش می‌کرد و (گاهی حتی با پول تشویقمان می‌کرد) که مثلا گلستان سعدی را حفظ کنیم. به نظرم سعدی می‌تواند به عنوان یک «کلید» و یک رمز موفقیت برای بسیاری از روزنامه‌نگارانی که می‌خواهند زبان فارسی را بهتر کار کنند و در کارشان پیشرفت کنند شناخته می‌شود. به قول استادم دکتر صدرالدین الهی در کتابش « سعدی در بازارچه زندگی » در باره سعدی می نویسد : «این شیخ المشایخ اهل قلم به گمان من سر سلسله ی صف روزنامه نویسان بوده ؛ حاصل سیرو سفرها و نشیت و برخاست هایش را ساده و قاطع نوشته و مثل گزارشی برای ما به جای نهاده است .»

من ابتدا می‌خواستم مهندس مخابرات (در رشته ی مایکروویو) بشوم. (در وزارت پست و تلگراف به عنوان دانشجو پذیرفته شدم و قرار بود دو سال در ایران درس بخوانیم و دو سال پایانی تحصیل را به امریکا مهاجرت کنیم.) اما وقتی برای کارآموزی به زاهدان رفتم سرنوشتم عوض شد .، در آن زمان به تازگی رادیوی پر قدرت و صد کیلوواتی زاهدان داشت افتتاح می‌شد و می‌خواستند زبان فارسی و رویدادهای ایران را برای شبه قاره هند پوشش دهند. برای ورود به آن رادیو یک کنکور ورودی گذاشتند و من شرکت کردم و در بین ۴۸ شرکت کننده، مقام نخست را بدست آوردم. از آنجا شد که به آن رادیو وارد شدم و هنوز هم به کار رادیو دلبستگی دارم و همچنان ادامه می دهم . در ابتدا یک برنامه با عنوان «ما و شنوندگان» داشتیم که من و گوینده خوش صدایی به نام منصوره عطار زاده اجرا می کردیم . این برنامه در ایران و کشورهای شبه قاره هند که پارسی زبان بودند ؛ بسیار گل کرد و به قدری مورد استقبال قرار گرفت که نامه مخاطبان را با گونی به رادیو می‌آوردندو مدیر رادیو که در آن زمان هاشم شعیبی و تهیه کننده برنامه جمشید تاجبخش بسیار خوشحال بودند . در آن زمان برنامه ای می نوشتم و اجرا می کردم به نام « سفر به شهرهای بلوچستان » همین برنامه توجه مرا به فرهنگ و فولکلور سرشار و ناشناخته ی این سرزمین پر از شگفتی جلب کرد.

و همین باعث شد که از مدیر رادیو درخواست کنم که برای گردآوری و ضبط فولکلوربلوچ ها آداب و رسوم ؛ قصه ها و فرهنگ مردمی بلوچستان سفری طولانی به گوشه وکنار این استان جادویی و هنوز ناشناخته داشته باشم . این سفرها به قلب بلوچستان و زندگی در میان قوم دوست داشتنی و شجاع بلوچ دو سال طول کشید که هنوز پس از گذشت 45 سال از بهترین دوران زندگی دوران جوانی خودم می دانم . حاصل کار گنجینه ای از فولکلور – فرهنگ عامه بلوچ – شد . مجموعه ای از افسانه ها داستان ها موسیقی تاریخ شفاهی ؛ ضرب المثل ها و باورهای عامه و مراسم رایج در میان بلوچ ها شد که به آرشیو رادیو زاهدان سپردم و بخشی ازآن به قسمت آرشیو « فرهنگ مردم » رادیو ایران منتقل شد ؛ و با رویدادهای سال 57 نمیدانم چه بر سر آن گنجینه آمد.

002

* بعد از زاهدان به تهران آمدید و کارتان را در تهران ادامه دادید. از تجربه روزنامه‌نگاری در تهران بگویید.

*- وقتی به تهران آمدم برای مدتی تحصیل روزنامه نگاری را ادامه دادم و سپس از آن‌جا به «رادیو ایران» منتقل شدم رادیو در آنزمان بسیار مهم و پر مخاطب بود . کارم را دوست داشتم . یادم هست پس از گذراندن آزمایش صدا و گویندگی نزد تقی روحانی- بهترین و باد انش ترین گوینده خبر در رادیو ایران در تمام دوران ؛ دوران سختی را را برای تجربه اندوزی گذراندم ؛ – همینطوری نبود که مثل حالا هرکس از راه می رسد میکروفون در اختیارش می گذارند .- به طور نمونه باید بگویم که نزدیک به ۶ ماه تنها یک جمله در رادیو ایران می‌گفتم: اینجا تهران است، مثلا ساعت ۱۱ رادیو ایران! در آن زمان گوینده شدن کار بسیار دشواری بود. آقای تقی روحانی مسئول انتخاب گوینده- به من گفت که صدای تو نجیب است و گوش شنونده آن را می‌پذیرد! همین مساله باعث شد که من انگیزه بگیرم و بعدها آقای ایرج گرگین رادیو تهران را راه اندازی کردند (این رادیو، یک رادیوی فرهنگی و ادبی متفاوتی شد) من به آنجا رفتم و دو برنامه با نام‌های «صدای شاعر» و «جهان اندیشه» را اجرا می کردم.

در همان دوران که رادیو و تلویزیون با هم ادغام شدند من به جام جم رفتم و صبح ها علاوه بر خواندن خبرها، برنامه‌ای فرهنگی و هنری راه‌اندازی کردم ؛ با نام رویدادهای فرهنگی و هنری که هرروز پیش از خبرهای سیاسی ساعت 8 بامداد رادیو پخش می شد که مورد توجه قرار گرفت. به طور موازی در روزنامه ی آیندگان در بخش ورزشی و گزارش قلم می زدم .

بعدها آقای گرگین به عنوان مدیر شبکه دو به من و آقای خدابخشیان پیشنهاد کرد که یک برنامه ورزشی تهیه کنیم که بعدها به عنوان «ورزش از نگاه دو» شناخته شد.

ما به دلیل علاقه‌ای که به برنامه‌ و کارمان داشتیم و گروه جوانی که در رادیو و تلویزیون با ما همکاری داشتند خیلی زود« ورزش از نگاه دو » به پربیننده ترین برنامه های ورزشی مبدل شد و دوسال نیز برنده جایزه شیرنقره ای تلویزیون ملی ایران به عنوان محبوب ترین برنامه ی تلویزیونی در شبکه های یک و دو شدیم . این برنامه گاهی بیش از ۱۵ میلیون تماشگر در شب‌های جمعه داشت . ما در این برنامه تلاش کردیم که به جز رویدادهای مهم ورزش ایران و جهان به جنبه‌های اجتماعی ورزش و نیز نقش اجتماعی آن در دموکراسی و بهره گیری از شیوه های نوین تصویری و نقش مهمی که تلویزیون می تواند در تاثیر گذاری بازی کند نیز توجه کنیم و به نوعی کم کاری دولت ها و فراموشاری مرد مرا جبران کنیم . نمونه زنده مورد علی باغبانباشی قهرمان بزرگ مشهدی در دوهای استقامت و ماراتن که به دلیل آسیب دیدگی و شکستگی استخوان پای راست و بعد بی توجهی پزشکان معالج در کنار گذاشتن دقیق استخوان ها پای راستش دچار عفونت شده بود و پزشکان گفته بودند باید یک پای او از زانو قطع شود ؛ پاهایی که بیست ونه سال برای ایران افتخار آفریده بودند ؛ با یک فیلمبدار و یک صدا بردا ربه خانه باغبانباشی رفتم تنها بود و روی تشکی بر زمیسن دراز کشیده بود ما که وارد خانه اش شدیم نخستین جمله ای کا گفت این بود : پس از شش ماه شما نخستین کسانی هستید چه روزنامه نگار چه از فدراسیون دوومیدانی که به دیدن من آمده اید .» فیلم نیم ساعته ای که در خانه او گرفتیم ؛ وقتی شب از تلویزیون نشان داده شد ؛ مرد م را تکان داد 50 خط تلفنی جام جم رامردم اشغال کردند ؛ همه می خواستند به قهرمان ارزنده اما فراموش شده کمک کنند ؛همان شب رضا پهلوی ولیعهد که شانزده یا هفده سال داشت و همیشه « ورزش از نگاه دو » را تماشا میکرد به تیمسار جهانبانی رییس سازمان ورزش ایران تلفن کرده و گفته بود همین امشب پاسپورت باغبانباشی را درست کنید تا فردا به نیویورک پرواز کند . در یک کلینیک مجهز برای او جا رزرو شده ؛ تا معالجه شود . فردای آن روز باغبانباشی از فرودگاه مهرآباد تلفن کرد و در حالی که صدایش می لرزید ؛ گفت : « نمیدانم معجزه شده شش ماه همه مرا فراموش کرده بودند حالا با این برنامه شما دارم میروم نیو یورک …» دو ماه ونیم بعد برگشت و باز تلفن کرد و گفت : « چند ما هدیگر شما را به یک مسابقه دو با شرکت خودم دعوتتان می کنم .» … از این کارها زیاد کردیم .

* شما در ایران تا پیش از انقلاب زندگی موفقی داشتید. پیشرفت شما قبل از انقلاب باعث شد که به واسطه شغل‌تان به بیش از ۵۰ کشور دنیا سفر کنید و به عنوان یکی از خبرنگاران برتر در بازی‌های المپیک مونترآل ۱۹۷۶ و نیز جام جهانی فوتبال ۱۹۷۸ آرژانتین حضور داشته باشید. اما انقلاب باعث شد که مانند بسیاری از ایرانیان به خارج از کشور مهاجرت کنید. ممکن است درباره تجربه مهاجرت برای مخاطبان ما بگویید؟

– من به دلیل ادامه تحصیل پسرم مجبور شدم که به فرانسه مهاجرت کنم.پسرم فرانسه زبان بود در 6 سالگی به فرانسه آمده بود و در یک پانسیون دو سال نخست دبستان را گذرانده بود و بعد همراه من به ایرا ن بازگشته بود که زبان فارسی را نیز به خوبی فرا گیرد . با رویدادهای سال 57 رژیمی که سر کار آمد که مدارس فرانسه زبان را تعطیل کرد مثل رازی ؛ بعد هم که جنگ ویرانگر با عراق را آغاز کرد ؛ آن زمان، زمان جنگ بود و اگر آرش شانزده ساله می شد اجازه خروج نداشت و شای دبه جنگ ابلهانه خمینی و صدام فرستاده می شد . دوستی از فرانسه دعوتنامه فرستاد ویزا گرفتیم کارها را باش تاب انجام دادم . به این ترتیب سوار هواپیما شدم و آخرین صحنه‌ای که به خاطرم مانده کوههای دماوند بود که به دلیلی برفی که تهران را فرا گرفته بود این کوهها و سفیدی روی آن منظره‌ی زیبایی را در ذهنم به یادگار گذاشت. البته هرگز فکر نمی‌کردم که این پرواز، آخرین پرواز من باشد دستکم تا این رژیم در کشور ما ست و از آن پس با وجود عشقی که به خانه پدری دارم هرگز به ایران بازنگشتم.

200808090993

*- مخاطبان سایت ایرانیان فرانسه اغلب از نسل‌های تازه مهاجران به شمار می‌روند که یا بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ در ایران از کشور تبعید شدند یا حتی اگر تصمیم به ترک کشور به دلایلی همچون ادامه تحصیل و … گرفته بودند به این دلیل بود که از وضعیت داخلی خسته شده بودند. همانطور که می دانید مهاجرت سختی‌های خودش را دارد که همه ما با آن آشنا هستیم. مساله غربت، مشکلات اقتصادی و …./ -شما از نسل اول مهاجران بعد از انقلاب به فرانسه هستید. چه چیزی باعث شد که شما انگیزه و انرژی خود را برای ادامه کار و پیشرفت حتی در دوران تبعید نگه دارید؟

– البته من و پسرم نسل اول مهاجرین به فرانسه نبودیم ؛ نسل نخست مهاجرین اعضای حزب توده و چپ هایی بودند که به این کشور آمده بودند اما سختی های مهاجرت که گفتید می‌توانم بگویم که خوشبختانه جزء آدم‌های خوش‌شانسی بودم که مشکل زیادی در غربت نداشتم. ما سوم ژانویه ۱۹۸۵ وارد پاریس شدیم و تنها یک روز بعد از ورود به پاریس ، پسرم آرش را در مدرسه ثبت نام کردیم. ما روز آدینه وارد پاریس شدیم و همراه دوستم زنده یاد که با ما در هواپیما بود به خانه او در شهر مدون حومه نزدیک پاریس رفتیم و چون او فرانسه زبان بود و مکاتبه ای هم می خواند فردای ورودمان اسم او را نوشتند و او دوشنبه سرکلاسش رفت

مانند بسیاری از ایرانیان تازه وارد به فرانسه، مهم‌ترین مشکل من -بعد از مساله پسرم- مساله زبان فرانسه بود. از آنجا که زبان نخست من بعد از فارسی، انگلیسی بود، این مشکل به محض ورود به فرانسه نمود بیشتری پیدا کرد. این مساله باعث شد که در کلاس‌های زبان فرانسه شرکت کنم و بعدها برای اینکه بتوانم زبان فرانسه به صورت عمقی یاد بگیرم، در یک دانشکده شبانه نام‌نویسی کردم. این ها را من به عنوان «مشکل» قلمداد نمی‌کنم. به نظرم این‌ها مبارزات و چالش‌های طبیعی زندگی است. شخصیت من هم به گونه‌ای است که دوست دارم هر روز با یک چالش جدید درگیر شوم تا از دل آن یک چیز جدید یاد بگیرم.

یکی از چیزهایی که من از همان روزهای نخست در فرانسه یاد گرفتم این بود که می‌دیدم هر روز صبح، زن و مرد و پیر و جوان در مترو به سرعت عازم محل کارشان هستند و «کار کردن» آن هم برای همه‌ی اقشار در اینجا درست بر خلاف زندگی رویایی ما در ایران – دستکم در دوران شاه فقید – بود. یکی دیگر از شانس‌هایی که من آوردم این بود که از هفته‌ی دومی که وارد پاریس شدم، کار پیدا کردم. هوشنگ وزیری (روانش شاد) من را در خیابان به طور تصادفی دید و به دلیل اینکه پیشینه کاری مشترکی در روزنامه آیندگان داشتیم از من خواست که گزارش هایی درباره حال و هوای آن روزهای ایران بنویسم و بابت این نوشتن‌ها حق التحریر بگیرم.

بعدها در رادیو فرانسه (بخش فارسی) مشغول به کار شدم و به مدت ۱۷ سال در این رادیو کار کردم. از بخش‌های ورزشی گرفته تا ساخت برنامه‌ای با عنوان «خبر آشنایان» که محصول کار من در این رادیو به شمار می‌رود.

بعدها سندیکاهای فرانسه به دلیل پیشینه روزنامه‌نگاری من با من مصاحبه کردند که این مصاحبه باعث شد تا بعدها من را به عنوان کارمند نیمه وقت استخدام کنند و بعد از مدتی به طور تمام وقت در رادیو فرانسه استخدام شدم. از طریق رادیو فرانسه به سه جام جهانی رفتم.

برای بی‌بی‌سی نیز یک جام جهانی (جام جهانی بارسلون) را پوشش دادم و بسیاری از بازی‌های المپیک و … را نیز با پشتوانه تجربه ای که از ایران اندوخته بودم پوشش دادم.

من خودم را جزء روزنامه‌نگاران موفق نمی‌دانم. اگر شما -یا برخی دوستان- لطف دارید و من را «موفق» خطاب می‌کنید احتمالا دلیلش این است که من از همان روز نخست-همانطور که در پرسش اول‌تان مطرح کردید- به شدت کار کردم و بدون اینکه کسی سفارش من را کرده باشد و یا به مدد ارتباطات و پارتی‌بازی بالا بروم ، بدون هیچ کدام از این به اصطلاح «امتیازات» و فقط با کار کردن و حفظ استانداردهای حرفه ای و اخلاقی روزنامه نگاری توانستم قدم به قدم پیشرفت کنم و حالا خوشحالم که فرانسه کشور لاییسیته و آزادی بیان را برای اقامت انتخاب کردم . در اینجا با زنی که از دوستان نزدیکم در ایران بود ازدواج کردم و یک دختر حاصل این عشق و ازدواج ما ست که او هم راه پدر و برادرش را انتخاب کرده و حجالا سال دوم روزنامه نگاری ست . آرش هم پس از پایان مدرسه سینما به فیلمبرداری روی آورد و حالا یک فیلمبردار شناخته شده در پاریس است . من خودم پس از رادیو فرانسه به رادیو زمانه پیوستم که همچنان در آن مشغول کارم .

* – می دانیم که به همراه خانم سوسن ضیایی یک سی دی از مجموعه آثار شفیعی کدکنی انتخاب و بازخوانی کردید. ممکن است درباره این اثر توضیح بدهید و اینکه چرا آثار شفیعی کدکنی شما را مجذوب کرده است؟

به باور من « شفیعی کدکنی» یکی از شاعران بزرگ دوران ما ست. شعرهایش روی نقاط اصلی زندگی انسان ها انگشت گذاشته ؛ با بیانی کوتاه با واژه ها و تصویر ها سرزمینی را که دیگر سرزمین نیست توصیف می کند و آنجا را ترک می کند

… ای کاش آدمی وطنش را

مثل بنفشه ها؛

در جعبه های خاک ؛

یک روز می توانست

همراه خویشتن ببرد هرکجا که خواست ؛

در روشنای باران

در آفتاب پاک ….

شعرهای کدکنی در حافظه‌ی تاریخی مردم ایران جا گرفته و بسیاری از اشعار اومانند (به کجا چنین شتابان …؟) یا« بخوان به نام گل سرخ » را مردم حفظ هستند.

1606994_10203179954438640_1757000031956718257_n

* – آیا قرار است سی‌دی دیگری مانند آثار شفیعی کدکنی منتشر کنید؟

بله، دوست دارم دوباره شعر های تازه شفیعی را بخوانم و شاید دسی دی قبلی را که همه به فروش رفته اند باز نشر دهیم اگر تهیه کننده آن آقای فرخ نوربخت از آدم های دوستدار فرهنگ ایران در پاریس موافق باشد .. اکنون در حال تهیه یک سی‌دی از شعرهای ژاک ‌پره ور شاعر متفاوت فرانسوی هستم – با ترجمه ی درخشان خانم مریم رئیس دانا .- یک سی دی از کتاب « پیانو با چهار دست» سروده های زیبای مینا راد و همسرش حسن مکارمی آماده شده . گاتاها سروده های آشوزرتشت برگردان دکتر آبتین ساسانفر را چهار سال است می خوانم و قصه های « سعدی در بازارچه زندگی » نوشته ی دکتر صدرالدین الهی و کتاب « بوف کور » صادق هدایت با روشی تازه … در همین زمان به مدت بیش از پنج سال است که با تارنمای انجمن جهانی زرتشتیان پاریس همکاری دارم و در باره فرهنگ ایران می نویسم . آدرس این سایت هم اینست : w- z- c. com

علاوه بر این با رادیو زمانه نیز که رسانه ی محبوب منست همکاری می‌کنم و برای آن‌ برنامه رادیویی تهیه می‌کنم.

باید از حرفه ام روزنامه نگاری سپاسگزار باشم که توانستم بر بال های رویایی اش به پنج قاره جهان به عنوان روزنامه نگار سفر کنم … و سپاس از سایت ایرانیا ن فرانسه.